- در نوشتن نقد این شعر سعی برآن بوده معنایی واضح و مفهومی صحیح را نمایان سازد. برای خواندن این شعر روی همین جمله کلیک کنید.
دنیا چون گودالی تاریک و سرد است و من همچنان در گودالم». اینجا آنقدر تلخ است که زندهها عزا به دوش دارند» و مردهها میرقصند» از شر خلاص شدنشان! همین ها هستند که عاشق میشوند؛ آنهایی که آنقدر عشقشان پست و سخیف است که سخاوت و بزرگی عشق دوام نمیآورد. آنها، هردم، بازدمشان را با دیگری به سر میبرند. همانهایی که برای دیگری تن به تغییر میدهند و نه تنها تنشان را تسلیم عملهای زیبایی میکنند که پندارشان در گرو خط های قرمز دیگری است! آنها از خود تهی میشوند و دیگر، دیگری هستند!
اینجا تنها خار است که نمیگذارد دیگران (آب) او را دگرگون کنند. او همان است که خوار» نمیشود! او کراش» نمیزند!
و من معنای عشق را هنگامی فهمیدم که ماه خودش را وقف معشوقهاش کرد و خود را بر روی دریا یله داد (تصویر ماه روی دریا نمایان شد) اما دریا چگونه جوابش را داد؟! او چون کسانی است که هر لحظه عشق را میبوید؛ او شبانگاه ستارگان و مهتاب را روی خود مینمایاند و روز خورشید را! هر کدام از عاشقان، هنگام جداشدن از دریا خون میگریند (شفق و فلق) و اما عاشق واقعی آسمان است که اشک خونینشان را میفهمد و دلداریشان میدهد! امید است که این پهنهی عظیم آب چون او شود! اما هرگز چنین نیست! او دیگر دریا» نیست! در عمق این گودال طلا خود را ملقمه میکند (طلا را برای پاک کردن ناخالصیهایش با جیوه ترکیب میکنند و سپس با روشهای خاص آنرا جدا میکنند و طلای خالص بدست میآید) تا به اصلش بازگردد» اما هرگز چنین نمیشود چون با ناخالصی خودش است و حالا با جیوهی پست در آمیخته!
درباره این سایت